نوشته ی حسینعلی ملاح 

بنیاد این گفتار بر اقوال گرانبهای استادان ارجمند آقایان موسی معروفی و ابوالحسن صبا نهاده شده است از این رو مدیونم که از یاری این یاران گرامی سپاسگزاری کنم همچنین لازم می دانم از بانو قمر درویش یگانه فرزند غلامحسین درویش که مرا از پژوهش های امور خانوادگی هنرمند بی نیاز کرده و مدار کی سودمند در اختیارم نهاده و نادرستی های گفتارم را یادآور شده اند صمیمانه تشکر کنم … ضمناً میباید اعتراف کنم با اینکه جناب آقای روح اله خالقی پس از استقصاء من شرح احوال درویش را در جلد اول کتاب سرگذشت موسیقی ایران نوشته اند ولی با اینحال در مقال حاضر از پژوهش بسیار گرانبهای این استاد ارجمند واقعاً مستفید گشته ام و هر جا نیازمند مطلبی از کتاب ایشان شده ام آن را در گیومه نشان داده ام .جهت اجتناب از اطناب ، اشعار تصنيفها را بطور کامل در این گفتار نیاورده ام فقط مطلع ، یا چند بیتی از ابتدای هر قطعه را ذکر کرده ام، خواستاران ، میتوانند به جلد اول سرگذشت موسیقی ایران مراجعه کنند و متن کامل اشعار را استنساخ نمایند. مسلم است این شرح احوال آنگاه کامل میشد که با نمونه هائی از آثار این هنرمند و تفسیری از چگونگی ترکیب و ساختمان آنها همراه میبود. امیدوارم بتوانم در آینده این نقیصه را مرتفع کنم.

در سال ۱۲۵۱ شمسی در یکی از خانواده های متوسط تهران پسری زاده شد که نامش را «غلامحسین» نهادند.

«حاجی بشیر » طالقانی پدر غلامحسین که یکی از صاحب منصبان اداره پست بود در دار الصنایع بازار هم که جایگاه اجتماع تذهیب کاران ، قلمدان سازان و سازندگان آلات موسیقی بود حجره ای داشت.حاجی اندکی با موسیقی آشنا بود و سه تارمی نواخت ، به همین مناسبت وقتی فرزندش به سنین ده یازده رسید او را به دسته موزيك دارالفنون سپرد . غلامحسین ابتدا به فراگرفتن طبل كوچك مشغول شد و پس از چندی به نواختن شیپور پرداخت بهره این ایام برای غلامحسین آشنا گشتن به خط بین المللی موسیقی (نت) و در یافتن وزن های مختلف (ریتم) و تربیت گوش موزیکی می باشد . تکیه کلام حاجی بشیر در هنگام نامیدن دوستان کلمۀ «درویش» بود ؛ چنانکه هر گاه میخواست فرزندش را بنامد می گفت : « درویش جان … » غلامحسین نمیدانست این تکیه کلام پدر ، روزی ضمیمه نام او خواهد شد وحتى معرف وی خواهد گشت بارها از یارانش خواست که او را فقط غلامحسین بنامند لیکن لفظ درویش چنان بر زبانها جاری بود که گذشته از اینکه با خواهش و تمنا موقوف نشد بلکه بعدها مکمل نام وی گشت و عنوان خانوادگیش گردید.

در نظر بیاوریم: در دربار ناصر الدین شاه مردی بود موسوم به میرزا محمد خان ( برادر امینه اقدس زن پادشاه ) که بعدها ملقب به امین خاقان شد … امین خاقان با اینکه سیمائی مطلوب و اندامی متناسب نداشت از کودکی مورد محبت پادشاه بود گویند وقتی خردسال بود گنجشکی دید و آنرا به زبان کودکی «ملوچ » یا «ملوچك» نامید و به همان نام موسوم گردید … ملوچك يا «مليجك» بعدها صاحب پسری شد که هر چند او هم مانند پدر از تناسب اندام و زیبائی سیما بهره نداشت لیکن دارای اقبالی بلند بود … :میگویند پادشاه چنان خاطر وی را عزیز میداشت که او را به لقب عزیز السلطان مفتخر کرد. روزی فرزند مليجك ، موزيك چیها را دید، نوای ساز آنان وی را خوش آمد، ابراز تمایل بنواختن سازی کرد، یکی از درباریان شیپور کوچکی برای او تهیه کرد و به دستش داد ، عزیز السلطان چندروزی را صرف فرا گرفتن این ساز کرد – روزی به بارگاه پادشاه وارد شد و مانند سربازان راه رفت و شیپور زد ؛ شاه را این حالت خوش آمد و دستور داد يك دسته موزيك برای او ترتیب دهند … مراتب به اطلاع رئيس موزيك رسيد اوهم از میان نوازندگان خرد سال موزيك دارالفنون وموزيك اندرون ، دسته ای را تشکیل داد بنام « دسته مخصوص عزيز السلطان » غلامحسین درویش یکی از نوازندگان خردسالی بود که بعنوان طبال به عضویت این دسته انتخاب شد اصولا شرایط زمان و روش حکومت در ایران از قرنها پیش چنان بود که موسیقی دانان ناگزیر بودند برای امرار معاش و کسب مقام وحفظ شخصیت خود و هنر خود به مراكز قدرت روی آورند … دربار پادشاهان و کاخ های شاهزادگان و گاهی هم برخی از جمعیت های نیمه مذهبی مانند مجمع درویشان ، پناهگاه های مناسبی برای این گروه محسوب می شد … این روش و آئین تا صد سال پیش از اینهم بتناوب در ایران معمول و متداول بود . در دوره ناصری به موسیقی دانان درباری عموماً «عمله طرب» میگفتند هر شاهزاده دستگاهی خاص خود داشت و به همین مناسبت عمله طرب دستگاه او نیز منحصر به خود آن شاهزاده بود و نوازندگانش جزو ابواب جمعی همان دستگاه به حساب می آمدند و حق نداشتند در دستگاه يك شاهزاده دیگر نوازندگی کنند.

غلامحسین هم عمله طرب دستگاه عزیز السلطان گردید و با درباریان محشور گشت … در مماشات با نجیب زادگان و شنیدن نوای ساز استادان موسیقی ، رفته رفته مهر خاصی به « تار » پیدا کرد و خواستار فرا گرفتن نوازندگی این ساز شد… با پدرش موضوع را در میان نهاد آقا بشیر خواست وی را گرامی داشت و سه تاری برایش فراهم کرد و دروس مقدماتی را شخصاً به او آموخت …. درویش پس از مدتی به محضر درس آقا میرزا عبداله و آقا حسینقلی راه یافت و به فرا گرفتن سه تار و تار پرداخت … غلامحسین به سازی که نخستین بار پدرش به او هدیه کرده و نواختنش را به وی تعلیم داده بود مهر شدیدی می ورزید ، لیکن پس از آشنایی با تار ، دریافت که سه تار چنانکه باید از عهده بیان احساساتش بر نمی آید این بود که جداً به نواختن تار پرداخت چندی نگذشت که در نواختن این ساز مهارت یافت و بهترین شاگرد آقا حسینقلی بشمار آمد . راز خوش نوازی و تكنيك بديع او را در تار می توان چنین توجیه کرد : اولا به دستگاه های موسیقی ایرانی احاطه کامل پیدا کرده بود. ثانیاً مضرابی قوی و ریز داشت – ثالثاً چون در مدرسه موزيك نظام تعلیم دیده بود و چند نغمه اروپائی نظير پليكا و مازورکا و یا قطعاتی مانند : والس افسوس امواج دانوب و ماچیش را میدانست و با تکنیکی خاص آنها را در تار مینواخت، شیوه نوازندگیش نوظهور و بدیع بنظر میآمد و بر خلاف رسم متعارف واجد شور و هیجانی بود.

درویش و شعاع السلطنه :

کمال السلطنه ( پدر ابوالحسن صبا) که خود برخی از سازها را می نواخت و از نزدیکان شعاع السلطنه ( پسر مظفر الدین شاه ) بود موجبات آشنائی درویش را با شعاع السلطنه فراهم کرد.

شبی آقا حسینقلی در حضور شاهزاده نوازندگی می کرد پس از نواختن چند گوشه از يك دستگاه موسیقی، تار را بر زمین نهاد و از شاهزاده رخصت طلبید تا شاگردش که در مجلس حاضر بود دنباله دستگاه را بنوازد درویش ساز در بغل گرفت و به وجهی مؤثر و شیوا نوازندگی کرد ، شعاع السلطنه که خود با موسیقی آشنایی داشت شیوه نوازندگی او را پسندید و به وی پیشنهاد کرد که جزو عمله طرب دستگاه او بشود از آن پس «آقا میرزا غلامحسین خان درویش » وابسته به دستگاه شعاع السلطنه شد و به نایب اسداله نی زن و آقاجان ضرب گیر که آنها نیز از نوازندگان آن دستگاه بودند پیوست … . خوشمزه اینجاست، همچنانکه غلامحسین از لقب درویش خوشش نمی آمد، آقاجان ضرب گیر هم آرزو داشت نقطه جیم را گویندگان بالا نگذارند تا آقاخان گردد ، ولی همانطور که لقب درویش برغلامحسین ماند که ماند آن نقطهٔ بی معرفت هم بالا نرفت که نرفت .

چند ماهی از اقامت درویش در آن دستگاه نگذشته بود که شعاع السلطنه به ایالت فارس منصوب شد و رامشگران هم همراه او سفر کردند . در میان راه باران تندی باریدن گرفت. شاهزاده به منزل يك روستائی پناه برد و هنوز پاسی از شب نگذشته بود که والاحضرت به احضار عمله طرب امر فرمود: آقاجان ضرب گیر که بر اثر باران کاملا خیس شده بود و لباس مناسبی هم برای شرفیابی در دسترس نداشت و شاید هم از بخت بد سرما خوردگی پیدا کرده بود از حضور در مجلس امتناع ورزید.شعاع السلطنه علت غیبت وی را پرسید ؛ جریان بعرض رسید ؛ والاحضرت برافروخته شد و امر کرد آقاجان باید فردا يك منزل را پیاده طی کند این واقعه اثری مبهم برروان درویش برجای نهاد و احساسات آزاد منش وی را اندکی تحريك كرد . اقامت طولانی شعاع السلطنه در شیراز سبب شد که درویش بفکر ازدواج بیفتد؛ از اینرو با نورسیده خانم ملقب به « بدر السلطنه » دختر مستشار نظام ازدواج کرد. حاصل این پیوند دختری است بنام «قمر» که هم اکنون حیات دارد . درویش پس از ازدواج متوجه شد که مستمری دستگاه شعاع السلطنه کفاف هزینه سنگین زندگانی را نمیدهد بدین جهت دعوت پی در پی اعاظم و اکابر شیراز را که تاکنون اجابت نکرده بود پذیرفت و چندشب به تناوب در پارک های اینان حاضر گشت و بنوازندگی پرداخت … درویش می پنداشت انسانی است آزاد و هنرمندی است مختار نفس خود و به همین مناسبت تصورمی کرد به هرجا که خواست دلش باشد می تواند آزادانه آمد و شد کند در صورتی که چنین نبود ، او جیره خوار دستگاه مقتدری بود که آئینش رخصت چنین خودسری ها را به کسی نمی داد ، کما اینکه وقتی اقدام جسورانه او را به شعاع السلطنه گزارش دادند سخت بر آشفت و بلافاصله احضارش کرد و فرمان داد انگشتان وی را قطع کنند… نزديك بود حکم به اجرا نهاده شود که کمال السلطنه رسید و شفاعت کرد و درویش را از مهلکه هولناکی نجات داد.


تحصن در سفارت انگلیس :
همچنانکه یاد شد مستمری دستگاهی که درویش در آن خدمت می کرد چندان نبود که کفاف مخارجش را بدهد، از اینرو وقتى شعاع السلطنه به تهران منتقل شد ، درويش خان يك كلاس موسیقی در منزل خود دایر کرد و به تدریس پرداخت.در این ایام، درویش خان به خوبی زنجیر اسارت را بر پاهای خود احساس میکند و بیش از پیش خویشتن را مقید می بیند … از این نظر که وی را هر روز به نام ابواب جمعی دستگاه شعاع السلطنه بحساب می گذارند احساس حقارت می کند. به نزدیکان و مقربان شاهزاده متوسل میشود تا شاید آنان موجبات آزادیش را فراهم آورند، لیکن گذشته از اینکه توفیق نمی یابد خشم شاهزاده را بر می انگیزد و موجب می شود که شاهزاده فراشی را مأمور توقیف درویش کند.درویش در منزل خود به تدریس اشتغال داشت که فراش باشی وارد می شود و مأموریت خود را به اطلاع وی می رساند … درویش که به وخامت وضع پی برده است چای و شیرینی برای فراش دستور می دهد و به او می گوید؛ یا پیر جان (تکیه کلام درویش بود و به همین مناسبت شاگردانش نیز او را به همین لفظ خطاب می کردند) شما چند دقیقه همینجا تشریف داشته باشید من الساعه لباس میپوشم و خدمت میرسم و بلافاصله از دری که اطاق درس یعنی بیرونی را به اندرونی متصل می کرد بیرون آمد و لباس پوشید و خارج شد و چفت در حیاط را هم از بیرون بست و بی تصمیم شروع به دویدن کرد …. در میان راه می اندیشید کجا برود و چه بکند ؟… دوستی داشت بنام عباسقلی خان که سرایدار باشی سفارت انگلیس بود، ابتدا فکر کرد پیش او برود و ازوی تمنای یاری کند ، ولی پسندش آن شد که نخست نزد کمال السلطنه برود و از او استمداد بجوید … كمال السلطنه در می یابد شفاعتش این بار مؤثر نخواهد افتاد بنابراین راهی را که خود درویش انتخاب کرده بود می پسندد و او را تشجیع به رفتن منزل عباسقلی خان میکند درویش بی درنگ به جانب سفارت انگلیس راه می افتد.در میان راه یکی از شاگردانش را می بیند به او میگوید یا پیرجان ، برو منزل من و به شاگردانم اطلاع بده که بنا به مقتضیاتی فعلا کلاس درس تعطیل می شود.به مردی سبیل کلفت هم که آنجاست بگو اگر مرا می خواهد بیاید به سفارت انگلیس.

عباسقلی خان موافقت کرد که درویش چند روزی در منزل وی بماند تا در هنگام مناسب به سفیر معرفیش کند… بعدها خود درویش حکایت می کرد فراش باشی شعاع السلطنه ، هر روز میآمد دم در سفارت و از دور موچ می کشید ، بخیال اینکه من گنجشگم … پس از چندی سفیر که توسط عباسقلی خان از پناهندگی او آگاهی یافته بود وی را بحضور می طلبد ، درویش ماجرای زندگی خود را برایش نقل میکند و میگوید : درست است که من سیاه چرده هستم ولی جناب سفیر میدانند که برده نیستم و گذشته از این ، برده فروشی مدتهاست ملغی شده است خانم سفیر از هنرمند خواهش میکند برایش تار بنوازد، درویش یکی از نغمات اروپایی را که می دانست اجرا می کند ، مورد پسند آنان واقع میشود ، خانم سفیر پیشنهاد تکرار نواختن قطعه را میکند و خود شخصاً پشت پیانو می نشیند و نوای تار درویش را پشتیبانی میکند . سرانجام منشی سفارت نامه ای به شعاع السلطنه مینویسد و خواست سفیر را مبنی بر رفع مزاحمت از درویش به اطلاع او می رساند ، شاهزاده می پذیرد و درویش آزاد میشود .

هنرمند پس از رهایی از قید دستگاه شعاع السلطنه تا مدتی گرفتار جدال با احساسات ، و تنگی معیشت بود، لیکن بزودی بر این گرفتاری ها چیره شد ، با توسعه کلاس موسیقی تنگی معیشت را مرتفع کرد و با ورود در سلك «اخوان صفا» خلجان درونی را آرامش بخشید … کلاس موسیقی او عایدی سرشاری نداشت، ولی با همان زندگی میکرد و اگر احتمالا سود بیشتری نصیبش می گشت بی خود نمائی و تظاهر آن را صرف یاران مستمند خود میکرد؛ عارف در مقدمه دیوان خود مینویسد: مرحوم درویش هر قدر هم گرفتار عسرت مالی می شد هیچوقت پیش این و آن اظهار احتیاج نمی نمود و حاضر نمی شد که هنر خود را برای گذران معاش خفیف و خوار کند، هر وقت هم چیزی زیادتر از مخارج زندگانی بدست می آورد به مستمندان و بیچارگان می بخشید . درویش از این پس با علاقه بیشتری بکار تدریس پرداخت و چون نامی با مسمی داشت در سلك اخوان صفائی درآمد و به ظهیرالدوله سرسپرد و در کنسرت هایی که آن زمان در انجمن اخوت داده می شد شرکت کرد و همواره سمت ریاست ارکستر را داشت .

داستان پیش در آمد :

«خواجه هامبارسوم » وارد کننده ماهوت انگلیسی بود و گاه گاه علاوه بر شغلی که داشت کارهای ارجاع شده از طرف مؤسسات تجارتی انگلستان را نیز انجام می داد.«کمپانی هیز ماسترزویس» به خواجه مأموریت می دهد که در تهران با موسيقيدان های مشهور برای پر کردن صفحه مذاکره کند و گروهی را با خود به لندن بیاورد تا صفحاتی از موسیقی ایرانی تهیه شود. هامبارسوم به ملاقات آقا میرزا حسینقلی میرود و می گوید برای اینکه نام شما و موسیقی شما از میان نرود خوبست به اتفاق چند نفر دیگر به انگلستان سفری بکنیم و صفحاتی تهیه نمائیم، خرج سفر را هم من میپردازم ؛ اگر موافق هستید دو سه نفر دیگر را هم انتخاب کنید تا هر چه زودتر حرکت کنیم آقا میرزا بی درنگ پیشنها د را می پذیرد و پس از دو سه روز به هامبارسوم اطلاع میدهد که : سید احمد خان (خواننده) باقرخان ( کمانچه کش ) و آقا باشی( ضرب گیر) یاران سفر ما خواهند بود . معامله داشت جوش می خورد که درویش خان باخبر می شود بلاتأمل بملاقات استاد میرود و میگوید: آقا میرزا ، شما با این کار اعتبار موسیقی و موسیقی دان را در ایران پائین میآورید، وقتی شما که استادی مسلم هستید هنر خود را به هیچ بفروش میگذارید ، فردا شاگردان شما چه اعتباری خواهند داشت ؟ آقامیرزا حسینقلی متوجه اهمیت مطلب میشود و به خواجه ها مبارسوم اعتراض می کند، ولی نماینده کمپانی ذهن استاد را مشوب می سازد و وانمود می کند که درویش از راه حقد و حسد این مطالب را عنوان کرده است . با این حال، آقامیرزا بر اثر سخنان درویش از هامبارسوم مطالبه دستمزد میکند خواجه ابتدا زیر بار نمیرود ولی سرانجام حاضر میشود بجای دستمزد ٤٢ متر ماهوت انگلیسی به ایشان بدهد . درویش هنگامی از شرط حقارت آمیز معامله آگاه میشود که هیئت بسوی لندن حرکت کرده بود؛ از اینرو تصمیم میگیرد با خواجه و اربابش مبارزه کند. در آن ایام موسیقی ایرانی از نقطه نظر ردیف دستگاهها واجد اهمیت بود ، خوانندگان و نوازندگان همین ردیف ها را اجرا می کردند و چون این قسمت بی وزن بود خواننده به تنهائی می سرائید و نوازنده سروده او را عینا جواب میداد ( بعضی از خوانندگان ، یعنی آنها که ضرب میگرفتند و به آهنگهای ضربی آشنائی داشتند یکنوع آوازی میخواندند که وزن داشت و آن را آواز ضربی می نامیدند) قطعات ضربی که میسر بود چند نفر با هم آنها را بنوازند به تصنیف و رنگ منحصر می گشت – تصنیف ها از شیدا بود ورنگها هم محدود می شد به رنگ هر دستگاه(هر دستگاه موسیقی ایرانی رنگ خاصی داشت مانند ضرب اصول(در شور)،حربی (در ماهور)،رنگ دلگشا (در سه گاه)،لزگی و حاشیه( در چهارگاه)،رنگ فرح(در همایون)،فرح انگیز(در اصفهان) و رنگ شهر آشوب(در چهارگاه و شور) بنابراین صرفنظر از ساقی نامه و صوفی نامه یا چهارمضرابهایی خاص ،موسیقی ایرانی قطعات ضربی مشخصی نداشت که گروهی بتواند آنها را بصورت ارکستر اجرا کند. بهمین مناسبت برنامه موسیقی ارکستر چند نفری تشکیل می شد از: چهار مضراب ( همراه ضرب) آواز )( همراه با يك ساز) و رنگ.

پس از مشروطیت و آزاد گشتن اجتماعات و تشکیل شدن انجمن ها ، ارکسترهایی نیز تشکیل گردید که نفرات بیشتری در آن نوازندگی می کردند ، نخستین کنسرتها به تشویق ظهیرالدوله در مجالس بزرگی که گروه زیادتری شنونده داشت برگزار شد ؛ لیکن اداره کنندگان این ارکسترها بزودی متوجه شدند که فرم برنامه های کنسرت متناسب با جمعیت نیست ، از اینرو برای اینکه پیش از اجرای برنامه اصلی بتوانند توجه مردم را جلب کنند نیازمند قطعه ای ضربی که لا اقل چند دقیقه ای بطول انجامد گشتند گویند در موقعی که بنا شد کنسرتی داده شود ، در هنگام تمرین رکن الدین خان پیشنهاد کرد خوبست ابتدا قطعه ای را با هم بنوازیم و بعد از آن به آواز بپردازیم – سؤال شد: کدام قطعه را ؟ – پیشنهاد دهنده گفت: من آهنگی باین سبك دارم. حاضران میل بشنیدن آن پیدا کردند و سازنده آهنگ، آن قطعه را نواخت و مورد پسند واقع شد؛ بنا به پیشنهاد مشیرهمایون بمناسبت اینکه پیش از درآمد آواز زده میشود به پیش درآمدموسوم شد. این وجه تسمیه کاملا درست است ولی اگر هم در آن موقع ( این نام گذاری به نظر مشیر همایون رسیده است شاید سابقه قبلی داشته و ذهن نوازندگان به این کلمه از پیش آشنا بوده است ) به هر حال پیش در آمد آهنگ کوچکی بوده است که از نظر فرم از درآمد آواز تجاوز نمیکرده است.

درویش خان وقتی تمایل خلق را به شنیدن پیش در آمد احساس کرد تصمیم گرفت طریق مبارزه خود را با ها مبارسوم از این سو انتخاب کند، به همین جهت نخستین پیش در آمد را که در دستگاه ماهور است ساخت و به شاگردانش آموخت و میان مردم انتشار داد ؛ میتوان گفت بیشتر پیش درآمدهای درویش در همین ایام ساخته شده و بنظر مردم رسیده است : استقبال عمومی از این پیش درآمدها بجایی رسید که وقتی صفحات ها مبارسوم به تهران رسید مواجه با شکست شد زیرا مردم صفحه پیش در آمد درویش میخواستند و هامبارسوم جز آواز (سید احمد خان ) چیز دیگری نداشت که عرضه بدارد .

الف: پیش درآمدها:

1-پیش درآمد ماهور (به وزن سه چهار)

2-پیش درآمد ابوعطا(شماره یک و دو هر دو به وزن سه چهار)

3-پیش درآمد سه گاه(به وزن سه چهار سنگین)

4-پیش درآمد شوشتری (به وزن سه چهار)

5-پیش درآمد افشاری (به وزن سه چهار)-این پیش درآمد در اخرین کنسرتی که درویش در سالن گراند هتل داد نواخته شد.

6- پیش درآمد راک( قسمتی ازآن به وزن سه چهار و قسمت دیگرش به وزن شش هشت)

بطور کلی وجه امتیاز پیش در آمدهای درویش نسبت به آثار متأخران و معاصران هنرمند ، عبارتست از تنوع ریتم و ملودی زیرا همچنانکه پیش از اینهم اشاره شد پیش درآمدها محدود بود به ملودی درآمد آواز درصورتی که درویش این حصار را شکست و از تمام گوشه های آواز برای تنوع آثار خود استفاده کرد.(پیش درامدهایی که از درویش به چاپ رسیده از این قرار است: پیش درآمد افشاری،پیش درآمد ابوعطا و پیش درآمد سه گاه


ب : رنگ ها:
این هنرمند استعداد سرشاری جهت ساختن رنگ داشت . مخصوصا از ترکیب وزنهای سه چهار وشش هشت قطعات ضربی بسیار مطلوبی بوجود آورده است که هنوز هم سرمشق و نمونه آهنگسازان است

۱ – رنگ اصفهان – معروفترین و پرارزش ترین اثر او در این زمینه است ، این قطعه در مایه ( اصفهان سل ) میباشد و آهنگساز آن را برای اپرت « پریچهر و پریزاد » اثر رضا شهرزاد ساخته است درویش با این اثر ، ضمن اینکه اصالت موسيقى كلاسيك ما را حفظ کرده است با تنوع ریتم و ملودی ، یکنواختی کسالت آور موسیقی ما را از میان برداشته و نمونه جالبی برای آیندگان برجای نهاده است .
۲ – رنگ غنی و فقیر(در مایه اصفهان است و قسمت آخرش تند میشود . )

۳- رنگ ماهور شماره ۱ بنام ( قهر و آشتی )

٤- رنگ ماهور شماره ۲

۵- رنگ ابوعطا

٦- رنگ سه گاه

۷- رنگ شوشتری

۸-رنگ همایون

۹ – رنگ افشاری ( این قطعه از نظر تنوع وزن وملودی واقعا جالب است ، نخست باوزن سه چهار سنگین آغاز میشود ، سپس باوزن شش هشت جنبشی ایجاد میکند و سرانجام باوزن پنج هشت تند شوری بر میانگیزد.

ج: تصنیف ها

1- تصنيف ماهور : که به وزن سه چهار سنگین است و مطلع اشعارش چنین است :

دائم مه من ، بر من دل ریش کند ناز
چون خواجه ی منعم که به درویش کند ناز


۲ – تصنيف ابوعطا : دارای نوائی فرح بخش است و آغاز ابیاتش چنین است :


بهار دلکش رسید و دل بجا نباشد
از آنکه دلبر دمی به فکر ما نباشد


٣ – تصنيف ماهور شماره ۲ : واجد نغماتی دلکش و دارای تنوع مطلوبی دروزن میباشد و مطلع اشعار چنین است :


ز من نگارم ، خبر ندارد
بحال زارم ، نظر ندارد .

(این تصنیف را در سال 1301 شمسی سالار معزز برای پیانو نوشت و به چاپ رسید.


٤ – تصنیف سه گاه شماره ۱ : شش ضرب سنگین است و با این اشعار آغاز میشود :
صبحدم ز مشرق طلوعی در جهان کن
بزم ما منور ز مرتب گل فشان کن
ملك دل مسخر ز رویت ناگهان کن


ه – تصنیف سه گاه شماره ۲ : بوزن شش هشت معمولی است و بمناسبت برداشتن حجاب ساخته شده است و آغاز ابیاتش چنین است :
عروس گل از باد صبا
الا ای صنم بهر خدا
شده در چمن چهره گشا
ز پرده تو رخ بدر کن


٦ – تصنيف افشاری : به وزن شش هشت سنگین است و از جهت جذابیت آهنگ بسیار پرارزش میباشد . آغاز اشعارش چنین است:

باد خزان وزان شد چهره گل نهان شد
طلايه لشگر خزاناز دو طرف عیان شد
چو ابر بهمن زچشم من چشمه خون روان شد
كلام تصنیف سه شماره ۱ را حاجب سروده است و اشعار تصنیف های دیگر از استاد فقید ملك الشعراء بهار میباشد.


د : سرود مارش :
درویش خان سرودی در گام دو بزرگ » دارد که نمیدانم اشعارش از کیست ، مطلع آن چنین است :
ایران پور ، گشتی جانشین جم و شاپور
جلوست فرخنده ، دولتت پاینده

آخرین اثر درویش مارشی است بنام جمهوری که اشعار آن از ملك الشعراء بهار است


درویش خان همراه با طاهر زاده (خواننده) ، حسين خان هنك آفرين (نوازنده ویلن) ، مشیر همایون (نوازنده پیانو) ، اکبرخان فلوتی (برادر هنك آفرين) ، عبدالله دوامی ( ضرب گیر) ، باقرخان رامشگر و اسدالله خان برای پر کردن صفحه از طریق روسیه سفری به انگلستان کرد… این صفحات شامل : تصنیف ، رنگ ، پیش در آمد ، آواز و ساز تنها بود ؛ بعضی از آنها موجود است که از جمله صفحهٔ تار تنهای درویش میباشد که « بیداد » همایون را نواخته است و بخوبی میتواند معرف تكنيك نوازندگی او باشد . درویش مسافرت دیگری هم در سال ۱۹۱۱ میلادی به روسیه کرد . همراهان او این بار باقرخان ، طاهر زاده ، اقبال السلطان ( خواننده ) و عبدالله دوامی (معروف به دو دانگ ) بودند صفحاتی که در این سفر پر کردند بر اثر وقوع جنگ نخستین جهانی به ایران نیامد ، فقط نمونه هائی از آنها به تهران رسید که فعلا دو تای از آنها در کتابخانه هنرستان موسیقی ملی موجود است یکی از آن دو آواز دشتی است که طاهر زاده همراه با تار درویش خوانده است و دیگری تصنیف کار و عمل(این اثر را در فهرست کارهای درویش خان نیاوردم زیرا مدرکی جز همین صفحه که اشاره کردم نیافتم) در مایه ماهور میباشد که میرزا سید احمد خان خوانده است .
درویش پس از مراجعت از روسیه ، قطعه ای ساخت بنام«پلکای درویش» در مایه « فای بزرگ » به وزن دو چهار ( این قطعه نظیر رقص های محلی روسیه است و تغیر مقام یا مدولاسیونی که در آن ملاحظه میشود یعنی رفتن از مایه ماهور به مایه چهارگاه تا آنوقت معمول نبوده و از نظر علم نواسازی كاملا بدیع و شایسته است .

ه : کنسرتها :


درویش پس از رهایی از عنوان عملگی طرب، ارزش آزادی و استقلال را دریافت ، نیروی بینش او جهت درك آلام اجتماعی افزون گشت ، از آن پس روح او در برخورد با ناملایمات زندگی فقط در حصار تن محبوس نمیماند بلکه غلیانی ایجاد میکرد که وی را توان شگرفی میبخشید . . . انگیزه اقدامات درویش بخاطر خلق ، همین روان پرشور اوست.

درویش وقتی از واقعه حریق بازار آگاهی یافت چنان متأثر شد که تصمیم گرفت به سهم خود یاری سودمندی به این آسیب دیدگان بنماید از این رو نخستین کنسرت(درویش خان پیش از اینهم کنسرت هایی در انجمن اخوت داده بود ولی جملگی جنبه ی خصوصی داشت) او بخاطر خلقی بلا دیده در سالن گراند هتل تهران برگزار شد در این کنسرت خود او رهبری ارکستر را به عهده داشت و شخصا تار نواخت و سپس کشکولی بدست گرفت و از حاضران در برابر گل یا نقلی که میداد پول دریافت میکرد … مهم این است که دیناری از عواید این کنسرت را برای خود بر نداشت و همه را به کمیته جمع آوری اعانه تقدیم کرد .


درویش خان چند کنسرت دیگر هم به سود مردم داد که عبارتند از : 1-کنسرت به سود دانش آموزان بی بضاعت ويتيم مدارس. وزارت معارف به موجب نامه شماره ٧٦٧٨ بمناسبت اینکه درویش خان پنجاه تومانمعارف بموجب از عایدات شب دوم و سوم هیئت ارکستر ایرانی را برسم اعانه برای ایتام بی بضاعت مدارس ملی تخصیص داده از وی قدردانی کرده است.بی بضاعت مدارس ملی تخصیص داده از وی قدردانی کرده است

2 – کنسرت به سود حریق زدگان آمل

۳ – کنسرت به سود غارت شده گان ارومیه

٤ – کنسرت به سود قحطی زدگان روسیه ـ در این مورد هم وزارت جنگ نامه شماره ٤٥٤ مورخ دوم برج ثور ( اردیبهشت ۱۳۰۱) از کنسرتی که درویش خان بمناسبت كمك به قحطی زدگان روسیه در سفارت روس داده ابراز تشکر و قدردانی کرده است


خصوصیات هنری :
درویش خان تاروسه تار را بخوبی مینواخت ، سلیقه خاصی در تلفیق نواها داشت صدای سازش بسیار گرم و مطلوب بود و چنانکه یادشد «اریژینالیته» کارش بیشتر وابسته به چند قطعه اروپائی بود که در تار مینواخت از اینرو بر خلاف رسم متعارف تنوعی مشهود در نوازندگیش احساس میگشت… از تمام اینها گذشته گوش موسیقی حساسی داشت … میگویند سیم ششم تار را او بر این ساز افزوده است تا از لحاظ كوك تار نیز مانند سه تار قادر به ایجاد تنوع باشد … ایرج میرزا جلال الممالك تحت تأثير شورانگیزی ساز درویش است که در قطعه زهره و منوچهر خود میگوید
تاردهم در کف درویش خان تا بدمد بر بدن مرده جان .
آثار درویش از لحاظ ملودی بسیار غنی و از جهت پیوستگی نواها فوق العاده سلیس و روان است پیداست به علم نوا سازی چنانکه معمول عصر ماست آشنایی نداشته است ولی سرشار از احساس لطیف هنری است که یگانه منبع و منشاء ایجاد تمام آثار هنری است ؛ پیش در آمد هایش از عالی ترین ساخته های آن عصر محسوب میگردد. رنگهای او از جهات ذیل واجد ارزش است: نخست از نظر ترکیب وزنها ، سپس از نظر تلفیق نواها ، و سرانجام از لحاظ شورانگیزی …. تصنیف هایش از نظر فرم زیبا و از لحاظ محتوی برجسته است… محمد هاشم افسر در مدح غلامحسین درویش و درویش دیگری که مبتکر خط شکسته فارسی بوده است این رباعی را سروده است :
درویش زمان ما و درویش نخست هر يك برهی رسم تجدد می جست اين يك خط راست را شکسته بنوشت وان موسیقی شکسته را کرد درست


خواص اخلاقی :
درویش خان طبعی لطیف و حساس و ذوقی سرشار داشت ، هنرمندی متجدد و آزادی خواه و انسان دوست بود، مردی متواضع فروتن، بی آزار و برد بار و دوست باز بود … مهر زیادی به گل داشت به می و برخی از مواد مخدر نیز بی انس نبود بشاگردانش محبت میورزید و آنچه میدانست به ایشان تعلیم میداد و میگفت :« این شاگردان در حکم فرزندان عزیز و یادگار من اند ، از فرزندان عزیز هیچ چیز را نباید دریغ کرد .» شعار کلاس موسیقی او مدالی بود از طلا بشکل تبرزین و بشاگردانی که فارغ التحصیل میشدند مدال مزبور را هدیه میکرد.

مرگ درویش
درویش خان در شب چهار شنبه دوم آذر ماه ۱۳۰۵ شمسی بر اثر حادثه ای زندگی را بدرود گفت . عارف مینویسد : « … موقعی که با درشکه بخانه میرفت در شکه اش به اتومبیلی تصادف کرد و بر اثر ضربتی که بسر او وارد آمد چنان بسختی صدمه دید که پس از لحظه ای جان سپرد … » کلنل علینقی وزیری چند شب بعد از وفات درویش

( دوشنبه هفتم آذر1305 ) جلسه یاد بودی در مدرسه عالی موسیقی تشکیل داد که از موسیقی دانان و دوستداران موسیقی و شخصیتهای اجتماعی در آن شرکت داشتند ، عکس بزرگ درویش و تار وی را گوشه سالن نهادند و نوار سیاهی بدور آن افکندند و با گل آذینش کردند. کلنل در باره اش سخن گفت و سپس برای نخستین بار در تاریخ موسیقی ایران جلسه تذکر با نوای موسیقی تو ام گشت … ابتدا پیش در آمد افشاری و تصنیف(باد خزان وزان شد ) از ساخته های درویش توسط ارکستر نواخته شد ، سپس وزیری تار زد و تألمات درونی خود را با نوای ساز ابراز کرد …. روزنامه های اطلاعات و ناهید نیز شروحی نگاشتند.


اگر راهگذری از تجریش به در بند برود و در نیمه راه بدست راست بپیچد و سری به مقبره ظهیرالدوله بزند قبرى كوچك می بیند که شاخه های نسترن چون کوهی بر آن سایه افکنده است. اگر شاخه ها را پس بزند این اشعار را روی سنگ مزار او میخواند :
درویش ، اگر از این جهان رفت مشنو که فقیر و ناتوان رفت درویش ، هنرور زمان بود استاد هنرور زمان رفت فریاد ز بوستان بر آمد كان بلبل خوش، زبوستان رفت چون دید چنین مدیر ناهید کان چشم و چراغ بوستان رفت تاریخ وفات او ز من خواست تا سر کنم آنچه داستان رفت من نیز بگفتم ای شکوهی درویش یگانه جهان رفت بحساب ابجد سال ١٣٤٥ قمری میشود.





درویش خان